انکار


بانو


مانده ام


وقتی انگشتت جای یک حلقه را بیشتر ندارد


دلت را چرا دست به دست می کنی؟؟؟


به من فکر کن


لامصب


که به اسمت حساسیت دارم


همین که در ذهنم می پیچد


اشکم جاری می شود ...


زلیخا مرد بود ... بانو


مردانگی می خواهد ماندن پای عشقی


که انکارت می کند ...


پارسال خوش بودم در کناره تو


امسال دیگری خوش است برای با تو بودن


مانده ام سال بعد دیگری چه می کند ...


می دانی به چه فکر می کنم بانو ؟؟؟؟؟


به اینکه


خدا نمی خواهد من به تو برسم


می داند در کنارم باشی


هیچ وقت هیچ چیز از او نمی خواهم ...


"شاهزاده"




فراموش نمی کنم ...


یادت به خیر مباد ...


هشت سال گذشت .


برای تو چه زود گذشت و برای ما چه سخت!


تو خاطره هم نخواهی شد!


تمثیلی خواهی شد تلخ: از دروغ و بلوف و اینک ترس ...


نامت را نمی آورم، باشد که فراموشت کنم


با همه تلخی ها و هزینه ها و سیاه روزی هایی


که برای مردمان سرزمینم به ارمغان آوردی !


باشد که لحظه ای غم بی احترامی یک ملت را در نگاه جهانیان از یاد ببرم.


باشد که دمی فراموش کنم .



می خواهم بخوابم ...


بانو


تو نیستی


این را می دانم


ولی نمی دانم


چرا وقتی چشمانم را می بندم


تو ظاهر می شوی


انگار


پشت چشمانم


اتاق ظهور عکس توست ...


خسته ام بانو


بگذار کمی بخوابم ...


خدایا مانده ام


این چال روی گونه اش


خواب را حرام می کند ...


می خواهم بخوابم


فکری کنید


نسخه ای


چیزی


دیازپام جواب نمی دهد !


"شاهزاده"



...


کاش غاز چرانی بودیم


در ناکجا آبادی


دور بودیم از این وحشت شب و روز


گم بودیم از تاریکی آدمهای امروزی


ساده


بی دغدغه


همدممان همان غازها بودند و بس ...



هنوز می توانم ...


بوی مرگ می دهد،


اما


تا کفن مادرم می توانم ...


هنوز گرسنه ام!


" نسرین خواجه"



تنهایی


بانو


خیالت بر پلک های خسته ام


سنگینی می کند


پلک نخواهم گشود


بگذار تصوریت در ذهنم قاب شود ...


لاکردار کجایی ؟؟؟؟


ستون فقرات روحم از نبودت د ر د می کند


خم شده


تا شده ...


از نبودت


هر روز صبح


لباس هایت را این پرچم به


اهتزاز در می آورم


دستم را می گذارم رو قلبم


و سرود تنهایی می خوانم ...


"شاهزاده"



آزادی


به سلامتی بابایی که دختر کوچولوش زنگ زد بهش گفت:


بابا داری میای خونه پاستیل می خری؟


جیبشو نگاه کرد و دید نمی تونه ... !


ماشینشو زد کنار خیابون پیاده شد آروم و با خجالت گفت :

آزاادی ... آزااااادی 2 نفر ...



عکس


بعضی عکس ها چقدر حرف دارن


سوت کشید مغزم با دیدن این عکس


بعضی عکس ها رو نباید به تفسیر کشید


باید لال شد و هی چشم چراند


تو می تونی رفیق خودتو جای عکاس تصور کنی؟


و از میانه ی لنز به حقیقت خیره شی؟


بعضی از عکس ها را تا چشم کار می کند باید هرزگی کرد


باید بفهمی چی بر سر عکاس اومده که هنوز چشم هایش سالم است


این عکس حرف می زنه


داد می زنه


راه میره


آدمو تا کجا ها که نمی بره ...



می آیی ...


بانو


بی تو هم می شود زندگی کرد


قدم زد


چای خورد


فیلم دید


سفر رفت


فقط بی تو نمی شود


به خواب رفت ...


بیا بانو


قایقت می شوم


بادبانم باش


بگذار هر چه پشت سرمان حرف می زنند


باد هوا شود .


دوووورترمااان می کند ...


می دانم نمی آیی


بگذار بگویم


به دل مادرم برات شده که می آیی


و من باور می کنم .... !


"شاهزاده"



جهل


دانش تضمینی برای رفتار خوب نیست،


اما جهل ... یک تضمین بالقوه برای رفتار بد است ...


عشق مصنوعی


متاسفانه هنوز درسرزمین من زنانی هستند که


در پناه عشق همسران مصنوعی خود بچه های طبیعی می زایند!


برگرد


بانو


لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم


تا بخوانی و بفهمی چقدررررررررررر جایت خالیست .


تا بدانی نبودنت آزارم می دهد


لمس کن کلماتی را که بر روی این سینه ی سوخته جاری می کنم


لمس کن گونه هایم را که خیس اشک اند ...


تو که می دانی من چگونه عاشقت هستم


لمسم کن که نبودنت را لمسم ...


لمس کن که بی کسی ام را میزبانم !


بیا بانو


که در جوهرم ادکلن می ریزم تا درد نوشته هایم غرقم نکند ...


تیمارستان ها اعتبار کافی زهر خنده هایم را ندارد !


بغضم را بفهم بانو


برگرد .


"شاهزاده"



حق


هرگاه کسی برای دفاع از حقش برخاست ،


تو هم با او برخیز .


اگر بنشینی


"حق"


را تنها رها کرده ای نه برپاخاسته را ...



اختلاف


اختلاف یعنی


دختری چوب کبریت های نفروخته اش را می خورد .


مردی خورشید را می خرد تا سیگارش را روشن کند !


اختلاف یعنی


مردی برای اجاره خانه، کلیه اش را می فروشد ...


زنی برای زیبایی، کلیه ی بدنش را عمل می کند .


دنیای عجیبی شده


یکی پول هایش را پارو می کند


یکی اشک هایش را ...



متهم


بعضی آدم‌ها ناخواسته همیشه متهم‌ اند ... !


به خاطر :


سکوت‌ شان ، کاری به کار کسی نداشتن‌ شان ، خلوت‌ شان ،


اتاق‌ شان ، استراحت‌ شان ، روی پای خود ایستادن‌ شان ،


دوست داشتنشان !


گویی جان می دهند برای اتهام بستن !


و از همه بدتر این‌ که :


خیلی زود فراموش می شود تمام بودنشان ...



انتظار


بانو


به خیالت


رفته ای به دورترین نقطه


که دیگر نه دست من


نه دلم


و تکرار مدام دوستت دارم هایم به تو نرسد ...


سخت در اشتباهی


خودت را با من اشتباه گرفته ای


که در نزدیکترین نقطه ی بودنت بودم و نمی دیدی ...


نه بانو


من پسرک دو روز عاشقی نیستم ...


من ... منم


پسرکی که


نبودنش را در نبودت زندگی می کند


پسرکی که از خوابیدن


در بی آغوشی تو زندگی می کنم


چنگال هایم را در زخم هایم سرگرم می کنم


"من" انتظارت را می کشد تا آخر دنیا .


"شاهزاده"



عروسک خیمه شب بازی نباش


تو خیمه شب بازیِ شب


عروسکِ بازی نباش


اون‌ که سرنخ دستشه


خونش‌ رو صحنه بپاش ...


" یغما گلرویی "



تجاوز


پسرجان چه جوری بهت بگم؟


دیوار هم سوراخی دارد !


چاه مستراح هم سوراخی دارد به کار


می آید برای خالی کردن شهوت بی پایان آلت بی مصرفت که


تنها به کار تولید نسل اضافی می آید .


برای تنوع هم که شده دست


از تجـــــــــــاوز بردار .



...


بهشتی


که مکان باشد


حوریان اش


زنان خیابانی اند


جهنمی را عشق ست


که با بوسه حرام من و تو می سوزد !


"شایان افضلی"



سایه


بانو


تو خوب می دانی


مسلخ گاه روحم شده


چشمان فاشیست تو ...


رویت را برگردانی


مرگم را هزار بار به ثبت می رسانی در یک لحظه ...


سیاه چال ذهنم


پر شده از اسکلت های کرم خورده ی خیال تو


که سنگینی می کند بر دلم


باید بودنم را اوق بزنم


نبودن هایت را


بالا بیاورم ...


باید تمام کارد ها را به استخوانم برسانم


بابد "دوستت دارم" هایم را به "دوستت دارن" هایشان پس بدم


برم ... که آمدنم بیخود بود


وسعت دلتنگی هایم از آغوشت بزرگتر است


لحن مخمل گرفته ات را از لعنت روزگار تشخیص نمی دهم


باید برم با سایه ام خو کنم ...


"شاهزاده"



صبر


عجب صبری خدا دارد !


اگر من جای او بودم


همان یک لحظه اول


كه اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان


جهان را با همه زیبایی و زشتی


بر روی یكدگر ویرانه می كردم .



جا مانده ...


اینجا هر کس از چیزی جا مانده است


خیابان از آزادی


عابر از سایه


پارک از بازی


تقویم از من ...


" حسام الدین سیادت "



زندگی


بانو


امشب برای خودم گل گرفتم


با خودم سر میز کافه ای قرار گذاشتم


می گویند فردا روز مرد است


باید هوای خودم را داشته باشم


کلی خاطره برای خودم تعریف کردم


گفتمش


سلام رفیق همیشگی


تنهایی ات را برای همین یک شب تنها بگذار


این سیگار مشترک را بکش


من را بغل کن


بخند


بلند بخند


من یک عذرخواهی به تو بدهکارم


من از صمیم قلب معذرت میخواهم


می دانم در منیتت به بن بست خورده ای


تنها من درکت می کنم


دلم نمی خواهد در این شب نصیحتت کنم


ولی چاره چیست؟


بگذار انسان ها تا اتنهای قضاوتشان به آنچه که هستی اشتباه بروند


بگذار اصلا عوضی بگیرند نیت های تو را ...


مگر چقدر مهم است درست شناخته شدن در اذهان دیگران !


چه فرقی می کند تو را چه کانت یا گاندی خطاب کنند یا هیتلر یا نیچه یا ...


جنجال هایت را زندگی کن.


بالشتت را تا آخرین پر بخواب ...


"شاهزاده"



سهم


بانو


موهایت که در باد می وزد


زیباترین طرحی ست که تا به حال تماشا کرده ام


موهایت در باد شنا می کند


چشمانم غرق در تارهای نیلگونت


دستان آسمان را رها کن


بیا با هم برقصیم


بگو سهم من از تو چیست؟


اشتیاق است؟


ذوق است؟


عشق است؟


نمی دانم


فقط این را می دانم که روزها دیوانه ام


و شب ها بی خواب


هیچ نمی خواهم


فقط


تو باشی و من باشم


و من آرام بگویم


دوستت دارم


و تو هم آرام بگویی


من هم ...


"شاهزاده"



پدر


نیاز به کسی دارم که راه را نشانم دهد؛



تنبیه ام کند؛


تشویقم کند؛


نه به حق قدرتی که دارد؛


بلکه به اقتدارش؛

من پدرم را می خواهم ...



صبر


عجب صبری خدا دارد !


اگر من جای او بودم


همان یك لحظه اول


كه اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان

جهان را با همه زیبایی و زشتی


به روی یكدگر ویرانه می كردم .



خاموش


همه خاموش نشستیم و تماشا کردیم.


آن‌ صدا، اما هرگز خاموش نشد.


آی آدم‌ ها ...


آی آدم‌ ها ...



نیاز


گاهی یه مرد هم نیاز دارد مردانه به آغوش کشیده شود


بیایید کمی درکشان کنید


بیایید این موجودات دوست داشتنی را مجازات کنید


به حبس شدن در آغوشتان !


و فاصله ها را ممنوعه اعلام کنید


روستایی دوستشان داشته باشید


می دانی یعنی چه؟


یعنی ساده و سبز


یعنی صمیمی


دوست داشتن های شهری الکی است


دوست داشتن های یواشکی را بی خیال شوید


روی بلند ترین دشت روستا بایستید


فریاد کنید ...


اهاااااااااایییییی مرد من


دوستت دارم .


بلند شو زن


بگذار مردت لال بماند


که هیچ عجایبی بی تو


شوق شوریدن ندارد .


آنها غریبند ...


"شاهزاده"



کودکی


زیر پل ها زندگی ما گذشت


روزهای ساده دنیا گذشت


غنچه های زودرس بودیم ما


کودکی در کودکی ما گذشت...


" مسعود نوروزی"


بمان مادر


بمان مادر، بمان در خانه‌ی خاموش خود مادر ...


دو چشم منتظر را، تا به کی بر آستان خانه می‌دوزی؟


تو دیگر سایه‌ ی فرزند را بر در نخواهی دید ...


نخواهی دید ...


نخواهی دید ...


"نادر نادر پور"